سیزده ماهگی

شرح حال سیزده ماهگی


پسری گاهی وقتا چنان در شتاب زمان گم می شم که نمی فهمم کی شب می شه و  کی دوباره روز از نو روزی از نو ولی هر چی هست نمیدونم که لحظات عمرم پرثمرتر از پیش در حال گذره

نمیدونم چی بنویسم ولی اینو می دونم که کوچکترین کاری که یاد می گیری و انجام می دی دنیاها برام ارزش داره و روح و جان من و بابایی و شاد می کنه.

سپهر دالی کن دستتو روی صورتت می گیری و بلند می کنی و می خندی

بوس کردنو یاد گرفتی صورتو با آب دهنت خیس می کنی و خودت ذوق می کنی و می خندی که این کارت خیلی برامون لذت داره و من و بابایی رو خوشحال می کنه و تموم خستگیمون از بین میره و این اوج لذته...

پسری من در آستانه سیزده ماهگی خیلی شیطون شده و قشنگ راه میره ولی اگه چیزی جلوش باشه نمی تونه تعادلشو حفظ کنه و می افته 

امروز که بابایی سر کار بود و با پسری تنها خونه بودم همش تو خونه راه رفت و برا یه لحظه ننشست تا اینکه خسته شد و زود خوابید 

به راحتی روی مبلا راه می ره

راه رفتن روی علفها و فضای سبز و خیلی دوست داره

بعضی روزا بدغذایی می کنه و اشک منو در میاره (دوست داره خودش غذا بخوره ) میوه رو خیلی دوست داره و خوب می خوره منم بعد از هر وعده غذایی میوه بهش میدم و با ولع نوش جان می کنه

لغاتی مثل آبا(آب) آله(خاله) بابا علی (عللی ) بییم(بریم) ادی(هدیه) و بابا و ماما..

منو خیلی شیرین صدا می کنه ماما ماما پشت سر هم و شیرینی بالاتر از این نیست که غنچت اینجوری با زبون کوچیکش صدات بزنه..

وقتی کسی رو می بینی می گیم سپهر سلام کن دسستتو میاری بالا و این کارو خیلی دوست داری


هرچند گاهی از شیطونیات دلگیر میشم

 اما.......

با تموم اینا اگه صدای خندهات تو خونه نپیچه دلم میگیره...

با همه این حرفا اگه پسر کوچولوی شیطون من نباشی

اگه نخندی

یا بلند بلند گریه نکنی

من ............



اینم چند تا عکس شیطون بلا






پسر کتابخون عکس بره رو می بینه می گه بع بع



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد