lپسر کوچولوی17 ماهم

می نویسم برای تو و احساسم

به لطف رب سپهر ما هر روز بزرگتر و داناتر و با هوش تر از قبل می شه و  کوله اش رو پر از تجربه های مختلف می کنه که بتونه در آینده از اونا به نحو احسن استفاده کنه و مامان و بابا هم با نقششون تو زندگیت سعی میکنن یه زندگی شیرین و شاد و آرومی برات بسازن و الگوی خوبی تو زندگیت باشن .

خیلی جمع همسالان خودت رو دوست داری و خوب ارتباط برقرار می کنی و نمی دونی وقتی میبینم که برای ارتباط برقرار کردن تلاش می کنی  چقدر برام دلچسبه چون احساس می کنم وقتم به بطالت نگذشته و ثمره تلاشمو دارم میبینم و خیلی خوشحال می شم که پسرم اجتماعی دارم البته نقش آق بابا خیلی موثره  و تشویق های بابایی که تکیه روی نکات مثبتم داره بیشتر باعث پیشرفتم تو این زمینه و هر زمینه ای دیگه می شه . هر وقت با بابایی میری بیرون خیلی پر انرژی میای خونه که شور و هیجانت لذت بخشه و فضای خونه رو پر از شادی و صدای خنده سه تامون می کنی .

شیطنتات بیشتر از قبل شده ولی چون من تو رو سپردم دست خدای مهربون از هر جهت خیالم راحته و بدون دغدغه می گذارم که دنیای اطرافت رو خوب لمس کنی و پخته بشی که رنگ عوض کردن چرخ روزگار نتونه تو رو از پا در بیاره

یه عادت بد یا نمیدونم مقتضای سنته که خیلی وسایلای خونه و وسایلای اسباب بازیهاتو این ور و اون ور میریزی مثلا چند روز پیش که خونه رو گردگیری میکردم متوجه شدم که یه لنگه از جورابتو از کمدت اورده بودی پشت ال سیدی گذاشته بودی که هم خنده دار بود و هم یه کوچولو نگران از این بی نظمی

وقتی میگییم بریم پارک سریعا میری سمت جاکفشی تا کفشتو بپوشی و بریم و با زبون شیرینت میگی پاک پاک و خودت از وسایل اسباب بازی مثل سرسره استفاده میکنی و  از پله هاش بالا میری و میای پایین و استقلال خودتو به ما نشون میدی و ما رو پر از غرور مادرانه و پدرانه میکنی. وقتی دایی محسن گیتار میزنه به اون زل میزنی و دقایقی بدون حرکت نظاره گر میشی و این علاقه تو رو به موسیقی نشون میده و جالب اینکه یه روز که خونه مامان فاطمه بودیم و تو خواب بودی و هوا هم ابری دایی محسن توی حیاط در حال گیتار زدن بود که یکدفعه از خواب پا شدی و هاج و واج بدو سمت حیاط می رفتی که همگی از این حرکت بامزت زدیم زیر خنده .

سه تا دندون بالا و دوتا پایین داری و هنوز نمیتونی غذا رو خوب بجوی که من غذارو برات کاملا نرم میکنم و بهت میدم اشتهات هم خدارو شکر خیلی خوب شده و خوب غذا میخوری ولی یه عادت البته عادت هم نمیشه بگی هر وقت نوشابه میبینی میخوای بخوری و خیلی التماش میکنی و میگی میکام و من تا جایی که بتونم سرتو گرم جایی دیگه می کنم که فراموش کنی و بعضی وقتا هم ناچارا یه کوچولو بهت میدم و با این موضوع نمیدونم باید چی کار کنم ولی ناگفته نماند تو خونه اصلا نوشابه مصرف نمیکنیم فقط وقتی خونه کسی میریم میبینی میخوای که امیدوارم وقتی بزرگ شدی و از مضراتش آشنا خودت دیگه به اون لب نزنی ...


------------------------------------------------

بران ، بران ، قایقت را ، نرم و سبک ، در مسیر آب ، با شور و شادی ، با خوشحالی و شادمانی که زندگی رویایی بیش نیست.

وین دایر



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد