اسب سواری

سلاممم

امروز اومدم با یه دنیا شور مادرانه که می بینه پسرک یک ساله و ۵ ماهش بزرگ شده و با دل و جرات و شجاع بار اومده امروز با خاله سهیلا و پسری رفته بودیم پارک دولت و پسری در حال بازی کردن بود که از دور اسب دید و به طرفشون دوید و خیلی براشون ذوق می کرد و هر جا می رفتند دنبالشون می رفت من که اصلا فکرشم نمی کردم سپهرم بتونه خودش به تنهایی سوار اسب بشه بهش گفتم سوار اسب می شی و فقط خواستم بذارمش روی اسب و خودم همراهیش کنم که دیدم نه بابا خودشو محکم گرفته و آماده حرکته که من گفتم اول خیلی آهسته بره تا اگه ترسی داره فروکش بشه دو دستشو محکم گرفته بود و می گفت کترو کترو (صدای اسب) در می آورد  و همه جمعیتی که اونجا بودند پسری و برانداز می کردند و آفرین و ماشالله می گفتند و سنشو سوال می کردند و مرحبا می گفتند بعد از سه دور حاضر نبود که بیاد پایین خلاصه با یه ترفندی اونو اوردیم پایین  برا م چه لذتی داشت و چقدر خوشحال بودم و خدا رو شکر می کردم که بزرگ مرد کوچکم استوار و محکمه و با اعتماد بنفسی که داره میخواد دور و برشو خوب لمس کنه .

از خدای مهربونم میخوام که منم بعنوان مادر بتونم اونو در هر سنی که هست درک کنم و بتونم  موقعیت لازم رو برا شکوفا شدن استعدادش به کار بگیرم و کمکش کنم که دنیای اطرافشو خوب ببینه و بشناسه .

راستی ازش عکس گرفتم رو پست بعدی می گذارم


راه میان بر در زندگی این است که هم اکنون شاد باشید و احساس شادی کنید.

روندا برن

--


اینم چند تا عکس قدیمی از عسلم


همه چیزو میخوات امتحان کنه



بع بعی پرتقال از دستش گرفت و خورد پسری ترسید و گریه کرد

              اینم عکس آشتی با بع بعی شکمو 



با دقت عکس گرفتم دندوناش معلوم شه







نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد