چها دست و پارفتن

باورم نمی شه کودکی که در دامن خود پروراندم کم کم قد می کشه و بزرگ می شه و هر روز چیزای جدید رو تجربه می کنه و با دنیای بیرون ارتباط برقرار می کنه .

پسری من خدار رو شکر غذاخوردنش از قبل خیلی بهتر شده و همین مساله خیلی منو آروم کرده و خیالمو راحت کرده که پسرم با شکم گرسنه نمی خوابه .

یه خبر خوب ، گل پسرم چهار دست و پا رو قشنگ می ره و می تونه اتاقا رو واررسی کنه و تجربه کسب کنه و من و بابایی خیلی خوشحالیم که هر روز گلمون چیزای جدید یاد می گیره .

خدا رو به خاطر وجود فرزندی سالم و باهوش و کنجکاو شگرگذاریم

خدای مهربان از تو می خواهم ،توانایی تربیت فرزندی سالم ، صالح ، خلاق و باهوش را از ما دریغ مکن...

مسافرت سپیدان

یه مسافرت کوچولوی چهار روزه رفتیم . مامان فاطمه و بابا علی ،دایی هادی و زن دایی و سارا ،خاله سهیلا و مبینا ، خاله هدیه و هما با ما بودند. یه شب جهرم موندیم روز بعد سپیدان رفتیم خیلی هواش خوب بود جاتون خالی . راستی آبشار مارگون هم دیدیم چشممون با این همه آب روشن شد (سپاس خدای مهربون به خاطر این همه نعمتهای زیبا و وصف نشدنیش) خیلی خیلی قشنگ بود حسابی لذت بردیم .

چون مدتش کوتاه بود و زمان کم ،پسملی یه کوچولو از تو ماشین نشستن خسته شده بود و بهونه خونه رو می گرفت ولی رو هم رفته خوش گذشت و قندکم حسابی با سارا و مبینا بازی کرد.

این هم چند تا عکس از سفرمون


هدیه بابا حسین دستش درد نکنه(آن آن آن)



داره دالی بازی می کنه و می خنده (جهرم )



از سمت راست سارا مائده سپهر مبینا



پوست هندونه و خربزه رو بهم می ریزه و ذوق می کنه


/


(آبشار مارگون)




تو این شلوغی لثه هام هم وقت گیر اوردن





سارا گلی سپهرو می بوسه







روزت مبارک مادر

تو میخواهی بمن بال بدهی تا جهان را بشناسم من میخواهم خود را بشناسم تا به بالهایم اعتماد کنم...


مادر

ای مادرم چه پاکست
آغوش پر زمهرت
تو چون فرشته پاکی همچون خدا مقدس
آغوش پر زنازت
گهوارهء جهانست بس نرم و مهربانست
آغوش تو مکانیست زیبا تر از دو گیتی
مادر مرا به یاد است
هر ناز و هر گپ تو

آن رنج هر شب تو

روزت مبارک مادر....

-------------------------------------

سپهرم چند روزه که سرما خورده و ویروس اومده سراغش


عکس


                                                                          اسباب بازیهاشو می ریزه و می خنده ...


۹ ماهگیت مبارک

    ۹ ماهگیت مبارک چشم گردک مامان


دلبندم با اراده و توان ذاتی در حال پویایی و رشد است وجهان خود را با جستجوی کودکانه اش کشف می کند.

پسری من خیلی کاراش بامزه شده  و هرروز باهوش تر و شیطون تر می شه . چند تا کلمه یاد گرفته : بابابامامابابابا رو پشت سرهم میگه ،  وقتی نی نی رو می بینه می گه دده دادا و با دیدن جمع بچه ها خیلی ذوق می کنه  . وقتی گرم بازی با  اسباب بازیهاشه دادا دده دالا بابا ما با رو با هم دیگه می گه یا رو یکیشون کلید می کنه .

وقتی منو می بینه می گه مما البته واضح نیست ولی این کلمه رو فقط به خود من می گه . وقتی می خوات بریم بیرون با خونه بای بای می کنه دستای کوچولوشو بالا میاره و مشتشو می چرخونه .

اگه موسیقی بذاریم و بگم نی نای نای کن دستشو می چرخونه

( می رقصه )

موقع نشتن تعادل داره و همین جور که نشسته دور خودش می چرخه و سعی می کنه وایسته و با کمک ، چند لحضه ای می ایسته

چشای گرد و مشکیش ،خیلی نازه  و هر چی بزرگتر می شی گردتر و فضولتر می شه و شیطنت ازش میباره (قربون چشات که شور زندگی بهم میده عزیزکم)

فقط یه چیزی مامانو کمی نگران می کنه یه وقتایی شیطونیات باعث میشه که خوب غذا نخوری و چند ماهیه خوب وزن نمی گیری به یاری خدای مهربون که غذا خوردن پسرم هر روز بیشتر بشه تا زمانی که به اندازه شکمش غذا بخوره آمین...


هنگامی که می کوشیم همه چیز را درباره زندگی به کودکان بیاموزیم، آن ها چیستی زندگی را به ما می‌آموزند.

آنجلا شوینت

-----------------------------------------------------