پسر طلا

امروز گل پسر و بردم پارک اما بدون بابا امیر چون بابا امیر دانشگاه بود .

قندکم حسابی بازی کرد سه تا دوست هم واسه خودش پیدا کرد و هر سه تا از خودش بزرگتر . هر کی با گل پسری بازی می کنه زودی می خنده آخه طلام خیلی خوشرو و خوش خندست ...

راستی تا یادم نرفته بگم که سپهرم بای بای یاد گرفته . از دیروز وقتی می گیم بای بای کن دستشو می چرخونه بای بای گل پسری این شکلیه دیگه

توی پارک ازش عکس گرفتم رو پست بعدی می گذارم

باورم نمیشه همون پسری که شیره جانم را به او خوراندم هم اکنون با قهقهه و لبخندی پر از عشق فضای خانه رو دلنشین و پر از صفا می کنه

خداوندا این صفا و دلنشینی را از هیچ خانه ای مگیر...

---------------------------------------------------------


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد