انتظار تا............35 روز دیگه

عید همتون مبارک و طاعاتتون قبول .

اینقدر گذر زمان سریع در حرکته که چشم رو هم بگذاری لحظه هات گذشته و راه برگشتی نیست دو سال پیش این موقع من لحظه شماری می کردم که گل پسرمو ببینم و ناراحت از سنگینی و استراحت مطلقی که برای مراقبت از نی نی که دکتر بهم داده بود و درست 35 روز دیگه اومدی تو زندگی من و بابا امیر و زندگیمونو شیرین و گهگاهی پرمشقت و پر تجربه کردی .

گل پسرم نمیخام اغراق کنم ولی زندگیمون رنگ و بوی دیگه ای گرفت زمان نوزادی نیم نگاهی به ما داشتی و گهگاهی لبخند قشنگتو بهمون هدیه می دادی و با اون دست و پاهای کوچک و نحیفت از شوق دیدنمون تکون تکونشون می دادی و اعلام حضور می کردی و تا اینکه کم کم قدمهای لرزان لرزان رو با نکته سنجی و دقت ورداشتی و دلمون رو پراز امید با تو بودن کردی و گاهی با کارات قهقهه سر دادی و گهگاهی که از دست کارات کلافه و خسته بودم با بوسه هات کلافگیمو به خوشحالی بدل کردی .

خلاصه لحظه ها با تو روزمرگی نداشت و هر روز یه چیز جدیدی با خودت داشتی حالا از شیطنت جدید گرفته تا یادگیری نو و تا به امروز که بزرگ مرد کوچکم شدی و خیلی چیزا یاد گرفتی و و از کنکاشای روزانه ات کوله بارتو تجربه دار کردی .

عسلکم سعی من و بابایی پویایی و شکوفایی استعداد دردونمون بوده و هست فقط همین و بس

جمله های کوتاه می گی و پیشرفتت خوب بوده چند تا از کلمه هایی که بامزه می گی و یادم هست رو می نویسم برات

ژله (له له) برنج(بدنج)هلو (لولو) صندلی (نندلی)رئوف(اوف)بریم (بدیم)بیا (بدو)

پایین و بالا و بپر بپر و بازی کنم

وقتی کار بدی می کنی و من می گم قهرم می پرسی قهر ؟ با حالت سوالی و تکون دادن سرت و بوسه آشتی روی گونه هام می گذاری و از اینکه حالت ناراحتی و خوسحالیمو می فهمی خرسندم و از ته دل بوست می کنم خیلی زیاد به آق بابا وابسته شدی و وقتی از خواب پا می شی اگه رفته باشه سر کار ازم می پرسی امیر کان؟ بابا رو از امیر حذف کردی و هر چی بهت می گم بابا امیر ولی دوباره می گی امیر و دیگه روش پافشاری نداشتم 

35 روز دیگه تا تولدت مونده و در فکر تدارک جشن تولدت هستم و کادوی تولدت

راستی تا یادم نرفته گل پسریم الان حدود 3 ماهیه که کم کم میخات با مامی شدن خداحافظی کنه و بره دستشویی ولی هنوز کامل خبر نمیده و یه وقتایی از دستش در میره که به امید خدا اونم مثل چیزای دیگه یاد میگیره و چون 2 سالت نشده و زودتر این کارو شروع کردم زیاد سماجت ندارم که اذیت بشی .

خدا رو شاکرم از بودن و سلامتیت و زندگی خوب و شیرین و آرامشی که سه تایمون در کنار همدیگه  داریم

مسافرت گل پسر

سلام


حدود یه هفته ای که از مسافرت برگشتیم حسابی خوش گذشت و جای همتون خالی بود و پسری هم چون همبازی داشت حسابی بازی کرد و خوش بود و من هم از این بابت خوشحال بودم و این اولین مسافرتم با سپهر بود که پسری کمتر اذیت می کرد و منو می خواست البته علت داشت یکیش بخاطر اینکه شیر نمی خورد و دومیش چند تا همبازی داشت خلاصه جاتون خالی از کاشان و جاده جالوس و تبریز و جاده اسالم تا خلخال و روستای تاریخی کندوان دیدن کردیم و هوای خوب اونجا سرذوقمون آورد فقط لحضه برگشت که با سه گوسفند تصادف کردیم و کلی خرج روی دست آق بابا امیر گذاشت یه مقدار ناراحت شدیم که اونم خدارا شکر فقط مالی بود و گل پسرم تو ماشین خاله ای بود و خدارو شکر هممون سالمیم.

خدایا بابت همه چیز شکر

 اینم چند تا عکس که قولش و داده بودم البته همه عکسا آپلود نشد و رو پست بعدی می گذارم


اینجا من کچل بودم بامزه شدم نه؟



پارک کرمان


دمکش و ورداشته گذاشته سرش و نی ناش ناش می کنه


آلوچه خوردن پسری و خرسند از اینکه بدون کمک کسی میتونه خودش میوه رو بکنه و بخوره


اینم بنیامین پسر دایی مامان لیلا