شرح۱۵ ماهگی

سلاممم خوبی

چند روزه پسری نصف شب بلند میشه گریه میکنه واین گریه هاش ادامه داره .مامان جون حسرت یه لحظه خواب عمیق و از خودت و من و بابایی گرفتی و از همه بدتر نگرانی بابت گریه کردنت.

در طول روز کمترمیخوابی ووقتت روبه شیطنت میگذاری انگار حیفت بیات وقتتوبراخواب صرف کنی 

شیرین زبون شدی وقتی میخای چیزی بخوری میگی (بخولیم) خاله هما(عما) وقتی چیزی میخوای (میکام) خاله هدی(ادی)

چندروز پیش توماشین منتظر آق بابا بودیم که دختر خانومی تقریبا" شبیه خاله هدی رد شد یه دفعه با تعجب گفت ادی ادی اون خانوم  با بی توجهی از کنارماشین رد شد و پسری بای بای کردومن بهش گفتم این خاله نبود خاله خونست ولی انگار نه انگار....

خدا رو شکر غذا خوردنت خیلی خوب شده ومن و بابایی وقتی غذا رو با ولع می خوری خیلی خوشحال وشکرگذاریم

چند روز پیش پارک بودیم پسری روبرا اولین بار سوار چرخ و فلک برقی که شکل هواپیما بود کردیم پسری هیچ عکس العملی نشون نمیداد تا اینکه دورش تموم شد و میخواستیم بیاریمش پایین که سماجت کرد و با نق نقش نیومد ویه دور دیگه سوار شد و همگی (خاله هدی و هما و وبهروز و آق بابا ) زدیم زیر خنده راستی اون روز تولد خاله هما بود وکلی خوش گذشت .

الهی گل پسرم را از گزند خطرات محفوظ بدار و همچنان من را در تربیت فرزندی صالح وباهوش یاری کن . الهی آمین


تو مرا می خندانی

و مرا شگفت زده می کنی

و وقتی لبخند بر لب داری

من با لبخند تو

پر از لبخند می شوم

و احساس می کنم

تازه متولد شده ام


-----------------------------------------------------------

با کهروعکس گرفتم خوشله نه؟..



تولدخاله سهیلا حسابی رقصیدم خیلی خوش گذشت




نظرات 1 + ارسال نظر
بهشب شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:13 ب.ظ http://behshab.blogsky.com/

سپهر جان خیلی دوستت داریم.دلم زود زود برات تنگ میشه.چند روز رفته بودی خارج از شهر من و هما خیلی دلمون تنگ شده بود

منم خیلی شما و خاله هما رو دوست دارم و زود زود دلم واستون تنگ می شه و دوست دارم زیاد بیای خونمون ولی شما خیلی کم میای پیشمون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد