چشم پسری

سلاممم امروز صبح که من حموم بودم و آق بابا مشغول صحبت با تلفن .یکدفعه صدای جیغ سپهر و شنیدم و من و آق بابا هراسان سمت پسری اومدیم و دیدم بله سپهر از دوچرخه که نزدیک دیوار بوده افتاده زمین و صداش در نمیاد و گریه می کنه

عزیزک مامان نمیدونی چه حالی شدم و تو دلم چه آشوبی به پا شد و دلم واسه گریه کردنت ریش  می شد قربونت برم . یه کوچولو بی احتیاتی مامان و آق بابا و ذهن جستجو گرانه و خلاق پسری این بلا رو سرت اورد که باعث کبودی و ورم زیر چشمت شده و مامان واسه اون هر وقت نگات میکرد شرمنده میشود که نتونسته از این کوچولوی معصوم و دوست داشتنیش خوب مواظبت کنه چشای قشنگتو می بوسم که خداوند مهربون اونو تو این موقعیت محفوظ نگه داشته و دستمو بالا می برم و واسه قشنگیهای این دنیا که یکیشم تویی خدا رو شاکرم .

راستی مامان فاطمه و مخصوصا خاله هما که خودشو مامانت میدونه منو سر این قضیه خیلی دعوا کردند که نتونستم ازت خوب نگهداری کنم منم به اونو حق میدادم آخه یه کوچولو کوتاهی کردم 

خدا رو واسه همه نعمتهات و رحمت هات و برکاتت و زیبائیهای وصف نشدنیت شکر.......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد