۹ ماهگیت مبارک

    ۹ ماهگیت مبارک چشم گردک مامان


دلبندم با اراده و توان ذاتی در حال پویایی و رشد است وجهان خود را با جستجوی کودکانه اش کشف می کند.

پسری من خیلی کاراش بامزه شده  و هرروز باهوش تر و شیطون تر می شه . چند تا کلمه یاد گرفته : بابابامامابابابا رو پشت سرهم میگه ،  وقتی نی نی رو می بینه می گه دده دادا و با دیدن جمع بچه ها خیلی ذوق می کنه  . وقتی گرم بازی با  اسباب بازیهاشه دادا دده دالا بابا ما با رو با هم دیگه می گه یا رو یکیشون کلید می کنه .

وقتی منو می بینه می گه مما البته واضح نیست ولی این کلمه رو فقط به خود من می گه . وقتی می خوات بریم بیرون با خونه بای بای می کنه دستای کوچولوشو بالا میاره و مشتشو می چرخونه .

اگه موسیقی بذاریم و بگم نی نای نای کن دستشو می چرخونه

( می رقصه )

موقع نشتن تعادل داره و همین جور که نشسته دور خودش می چرخه و سعی می کنه وایسته و با کمک ، چند لحضه ای می ایسته

چشای گرد و مشکیش ،خیلی نازه  و هر چی بزرگتر می شی گردتر و فضولتر می شه و شیطنت ازش میباره (قربون چشات که شور زندگی بهم میده عزیزکم)

فقط یه چیزی مامانو کمی نگران می کنه یه وقتایی شیطونیات باعث میشه که خوب غذا نخوری و چند ماهیه خوب وزن نمی گیری به یاری خدای مهربون که غذا خوردن پسرم هر روز بیشتر بشه تا زمانی که به اندازه شکمش غذا بخوره آمین...


هنگامی که می کوشیم همه چیز را درباره زندگی به کودکان بیاموزیم، آن ها چیستی زندگی را به ما می‌آموزند.

آنجلا شوینت

-----------------------------------------------------


بغض کردن قندکم

امروز بابا امیر ساعت سه و نیم بعد از ظهر از دانشگاه اومد ولی گل پسر خواب بود . سپهر به محضی که از خواب بلند شد و باباشو دید بغض کرد و یه گریه ای هقهقی راه انداخت که نگو و نپرس دلش واسه باباش تنگ شده بود و این اولین باری بود که اینجوری بغض می کرد . و من بدجوری دلم واسش سوخت و من و بابایی با همدیگه کلی باهاش بازی کردیم تا آروم شد و خندید.

پسر طلا

امروز گل پسر و بردم پارک اما بدون بابا امیر چون بابا امیر دانشگاه بود .

قندکم حسابی بازی کرد سه تا دوست هم واسه خودش پیدا کرد و هر سه تا از خودش بزرگتر . هر کی با گل پسری بازی می کنه زودی می خنده آخه طلام خیلی خوشرو و خوش خندست ...

راستی تا یادم نرفته بگم که سپهرم بای بای یاد گرفته . از دیروز وقتی می گیم بای بای کن دستشو می چرخونه بای بای گل پسری این شکلیه دیگه

توی پارک ازش عکس گرفتم رو پست بعدی می گذارم

باورم نمیشه همون پسری که شیره جانم را به او خوراندم هم اکنون با قهقهه و لبخندی پر از عشق فضای خانه رو دلنشین و پر از صفا می کنه

خداوندا این صفا و دلنشینی را از هیچ خانه ای مگیر...

---------------------------------------------------------


گل نازم بخ خ خ خ ن د

قندکم وقتی می خندی خنده هات از ته دله و ملاحضه نمیکنی که وای بقیه نارحتن نباید الان خندید و وقتی گریه میکنی اشکاتو قایم نمی کنی که بقیه نبینن ، راحت جیغ می زنی و به سادگی و بدون توضیح سکوت میکنی ومن دوستدار این بی آلایشیهاتم مامانی .

گل نازم الان 8 ماهه که از اومدنت تو این دنیای رنگی می گذره . دنیای که همیشه من و بابایی آرزو میکردیم که تو بتونی ازش چیزهایی رو که میخوای کسب کنی و بتونی با سختیهاش با موفقیت مبارزه کنی ... البته همیشه برات بهترینها رو آرزو داریم و سعی می کنیم تا جایی که بتونیم بهترینها را برات فراهم کنیم

اولین سفر

اولین سفر رو با پسر گلم تجربه کردم ، چها روزی رو با خاله سهیلا به شیراز رفتیم با اینکه مدتش کم بود ولی خیلی خوش گذشت راستی مامان فاطمه و مبینا دختر خالم و بی بی هم بودند . نمی دونم من چی کار می کردم که همه ازم تعریف می کردند سپهر خیلی پسر خوبیه ، سپهر خیلی خوش مسافرته ، خلاصه پایه پایسسسست ....

تخت جمشید ، اسب سواری و بستنی های خوشمزه ، لونا پارک و شهربازی و از همه مهمتر بازی با مبینا خیلی هیجان انگیز بود .