11 ماهگی

سپهرم به بودنت افتخار می کنیم و از بودن در کنارت لذت می بریم.

 

با کمک تکیه گاهی قدم ور می داری و برا چند لحضه ای می ایستی .

حالت های مختلف و درک می کنی و از شنیدن کلمه نه یا نکن واکنش نشون می دی ولی بعضی وقتا خیلی بلا می شی و دور و برتو نگاه می کنی اگه منو ندیدی دست به چیزایی که نباید بزنی می زنی و من فدای خرابکاریات بشم.

وقتی من تو صورتت می خندم دنبال من شروع می کنی به خندیدن که خنده هات خیلی جیگره.

اسم بعضی چیزا رو قشنگ می فهمی وقتی می گم برو توپ و بیار می ری طرف توپ ولی نمی تونی اونو بدی به من ، خودت باهاش بازی می کنی .

خاله هما رو خیلی دوست داری و با دیدنش خیلی ذوق می کنی البته همه خاله ها رو دوست داره پسرم

اگه یه وقتایی کار دارم و می گذارمت پیش مامان فاطمه یا مامان حاجی خیلی زود دلم واست تنگ می شه ، راستی حالا دیگه بار رفتن من گریه نمی کنی و شدی بزرگ مرد کوچک مامانی .

یه وقتایی اینقدر شیرین می شی که نمی تونم احساسمو بهت نشون بدم فقط زیاد می بوسمت

بارخدایا این فرشته پاک و معصوم را در پناه خودت و در زیر پر و بالت پرورش ده و آنی ساز که تو می خواهی که ما هم از بودن فرزندی به این برازندگی به خود ببالیم .

و ما را در تربیت فرزندمان تنها مگذار.


11 ماهگیت مبارک مامانی

مسافرت تابستانی

مسافرت تابستانی


حدود 13 روزی با مامان فاطمه و بچه ها و خاله سهیلا و مبینا سمت غرب کشور رفتیم سپهرم  حسابی از هوای خوب و میوه های تابستانی لذت برد 

از بندرعباس که حرکت کردیم اولین مسیری که آب بود وایستادیم . آفتاب کم کم داشت غروب می کرد و هوا خوب بود سپهر از ماشین که پیاده شد و رودخانه و دید خیلی ذوق کرد

از مسیر  همدان ، سنندج ، کرمانشاه رد شدیم و از جاهای دیدنی و آثار باستانی دیدن کردیم. از جمله آبشار پر آب سی سخت در کهکیلویه و بویر احمد ،  غار قوری قلعه ، بیستون ،روستای هجیج واقع در کرمانشاه و غار علی صدر که بزرگترین غار آبی جهان است که متاسفانه ساعت چارو نیم بلیط داشتیم و آقا سپهر اون زمان وقت خوابش بود و به محض ورود به غار شروع کرد گریه کردن و من وبابایی مجبور شدیم بچه ها رو تنها بزاریم و یه گوشه ای از غار نشستیم و سپهر و خواباندیم و بعد سوار قایق شدیم . تو این غار آبی بزرگ و پر عمق وجود خداوند مهربان رو می تونستی حس کنی و اینجا بود که دستت رو به آسمان می بردی و از اعماق وجودت خداوند را به خاطر زیبائیهاش سپاس می گفتی .

توی مسیر پسریم گاهی وقتا از تو ماشین نشستن خسته می شد و نق نق می زد و دست خاله ها مخصوصآ خاله هما و مبینا جونم درد نکنه اونو یه جورایی با بازی کردن ساکت می کردند و من زیاد خسته نمی شدم البته وجود پسری به این پر جنب و جوشی و هیجان خالی از لطف نیست . 

قبل از اینکه میخواستیم بریم خیلی نگران تغذیه سپهر بودم ولی خدا رو شکر پسملی من توی هوای خوب اشتهاش خوب شده بود و خوب می خورد ناگفته نمونه یه وقتایی وعده های که باید می دادم به موقع نبود ولی قندکم نق نمی زد ولی اگه بدون شام می خوابید همش فکرم مشغول بود که پسرم گرسنه خوابیده و و این عذابم می داد.

توی مسیرمون هر جایی که باغ با میوه ای تازه داشت می خریدیم و از هوای خوب تنفس می کردیم و پسری هر جا که میوه می دید دستشو دراز می کرد و میوه می خواست از صبح تا شب معمولا چند نوع میوه رو خورده بود نوش جانششششش.

سبزه را که می دید تند تند شروع می کرد به چهاردست و پا رفتن و خیلی ذوق می کرد و من و بابایی اجازه می دادیم که وقتی بیرونیم خستگی تو ماشین نشستن، با این کار رفع بشه . و این موضوع باعث می شد روزی چند دست لباس کثیف بشه و مامانی اونو بشوره . پسرم وقتی بزرگ شد جبران میکنه مگه نه مامان؟

خلاصه رو هم رفته سفر خوبی بود و از بابایی و مامان فاطمه و مبینا و خاله هما خاله هدیه و سهیلا تشکر می کنم که منو دست تنها نگذاشتند .


آخر ذوق با مبینا گلی




این هم عکس بابایی و مامانی و گل پسر با لباس کردی(غار قوری قلعه)



همسر مهربونم


برای همسر مهربان و عزیزتر از جانم


تولد تو تولد یک زیبایی ، تولد یک بهار ، تولد آرامش

تولد یک فرشته ، تولد زلالی دریا ، تولد عشق

تمام واژه ها برای توصیف خوبیهای تو حقیرند

و هنوز جمله ای که بشود تورا با آن وصف کرد متولد نشده

عزیزم به خاطر همه آرامشی که از تو دارم خدا را شکر میگویم

به پاس تمام خوبیهایت بهترینها را برایت آرزو میکنم . . .

عزیزم تولدت مبارک


آب بازی تو دریا

دیروز عصر برا آب بازی و گل بازی ، پسری رو به ساحل سورو بردیم .رئوف نازی پسر عمش هم باهامون بود . پسری قبل از این چند بار دیگه هم به دریا رفته بود ولی این بار چون چهار دست و پا می رفت ذوقی دیگه داشت . تا اونو گذاشتیم تو آب کنار رئوف ،بعد از چند لحضه برانداز کردن دور و برش و یه کمی دست دستی کردن تو آب ، شروع کردن چهار دست و پا رفتن روی شنهای خیس کنار ساحل و از اینکه خودش می تونست  هر جا دلش می خواست بره عجیب ذوق می کرد . همینجور که می رفت آواز دده ده ده هم می خوند و واسه خودش حال می کرد .  ناز گلم دیگه کم کم داره بزرگ می شه خدارو شکر این دفعه شنهای دریا رو نخورد فقط اگه صدفی  می دید می خواست بزاره تو دهنش .

گل پسرم طبیعت و خیلی دوست داره اینو تو این چند باری که مسافرتای کوتاه داشتیم فهمیدم از آب و هوای خوب و جاهای سبز و دیدنی لذت میبره و همچنین دیروز هم که رفته بودیم دریا از این ساحل زیبا و قشنگ و دریای پرآب  کلی ذوق کرد .(این یکی رو با مامانش رفته )

امیدوارم  وقتی بزرگ شدی قدرشناس نعمتهای زیبای خدای مهربون باشی و در خوب نگاهداشتن خلقت به این زیبایی و باشکوهی کوشا باشی تا همیشه از این فضای پاک و دوست داشتنی لذت ببری پسری مهربون .

قدم ورداشتن پسرکم

امروز در حال شام خوردن بودم که متوجه شدم سپهر خودشو به مبل گرفته و قدم بر می داره خیلی خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم که خداوند قدرت راه رفتن رو هم به دلبندم داده بعد سریعا زنگ زدن بابایی هم خبر دادم.

پسملم  از خدا می خوام همینجور که تونستی بدون کمک کسی قدم برداری و استقلالتو نشون بدی همیشه تو راه زندگی برای کارای خوب پیشقدم باشی و همیشه گامات محکم و استوار باشه .